یا او
شرمنده که دو روزی بد قولی کردم ... چه کنم چند مدتی که از برنامه ریزی تو زندگیم خبری نیست، زندگیم شده این ور اون ور رفتن ... اگر روز آخر هفته باشه با بچه هاییم اگه هم اوایل هفته مثل امروز و فردا باشه باید بریم از این جلسات انتخاب رشته ...
باورتون نمی شه اتاقم هنوز بوی کنکور می ده ... هنوز مثل یه دانش آموزم...
خلاصه روزهام مثل ابر می گذرن و هر روز بی هدف تر از دیروز. بدقولی هام سر به فلک کشیده یعنی دیگه برام شده یه عادت...همه شاکین ... .
بد هم نشد که دو روز دیرتر مطلب دادم .. مثل اینکه بعضی از دوستان از اومدن من زیاد خوششون نیومده ... خوب حق هم دارن، اون قدر اسم این وبلاگ بزرگ هست که رو شونه های من سنگینی می کنه ... . این چیزا از نظر من طبیعیه، شروع هر چیزی این جوریه ... ان شاءالله که وبلاگ خوبی بشه، پا بگیره ، هر روز هم که بگذره این دلشدگان پر بار تر از دیروز بشه ... .
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می جویم.
رضا
کیا از اومدن تو توی این بلاگ ناراضی هستند؟ راجع به بدقولی هم فکر نکنم کار درستی باشه!!! حالا به هربهانه ای.
زت زیاد...
سلام.آقا خیلی خوشحال شدم.این جا اسم شما را دیدم.آغاز خوبی باشد.دوست داری باز هم دانش آموز باشه؟ آیا دوران خوبی بود.
امین خان هر چی داریم از این دوران داریم .. .مگه نه ...
خوب اصولا آدم می خواد هر روزش بهتر از دیروزش باشه ... ولی یه موقع می رسه که حسرت این وقت ها رو می خوریم ... زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود...!