یا او
سلام
ساعت ۹:۱۰ رسیدیم. بعد از ۵۰ دقیقه! در میون خیابون های یه طرفه سید خندان که کمتر کسی رعایت می کرد! ما هم جدا از بقیه نبودیم ... بی خیال تابلوها!
جلو دانشکده علوم ستاد استقبال(!) منتظر ما بودن ... منظورم از ما ورودی های جدید دانشگاه خواجه نصیره.شیرینی ..تبریک ... فقط ماچ و بوسه کم داشت! که شرعا اشکال داشت وگرنه ما که دریغ نمی کردیم!
فکر کنم همه اومده بودن ... همه عمران _ عمرانی ها ... شلوغ بود ... سالن ورزشی دانشکده مملو از یه گوله عمرانی... ثبت نام بیست خان رستم که نبود اما بیست خان خواجه شاید! حدودا 3ساعت طول کشید ... همش سوالات تکراری .... پرسشنامه هایی که فقط تیترشون باهم فرق داشت.
تابلوی تابلو ودیم ..فکر کن با یه پرونده زرد و چهره دانش آموزی زوار دررفته بری بین یه عده سال بالایی که نگاه های ترحم آمیزشون از در و دیوار می ریخت...." ببخشید آقا می تونم کمکتون کنم ... تهرانی هستید که !.... سوال داشتید بپرسیدا! "
واقعا حس کردم که چقدر سخته که آدم توی یه جمعی تنها باشه. خوشبختانه ما کسی رو داشتیم که از تنهایی درمون بیاره ... یکی از همکلاسی های دبیرستان (یادش بخیر.تموم شد!) دلم واسه شهرستونی ها سوخت ... طرف از کرمان اومده بود! (البته اگه می دیدیش قسم می خوردی تهرانیه! ) چهره مادرش معنا دار بو! فقط می تونم بگم خدایا شکرت.
هر کی می رسید از خوبی خواجه نصیر می گفت، انگار مال باباشونه که تبلیغ می کنن! دختره می گفت :" من پارسال دوست داشتم از بهشتی قبول شم اما نشد... ولی الان که یکی دو سال گذشته اگه بهم بگن برو شریف ...می گم نه!!" شاید این خواهر گرامی به خاطر چیزهای دیگه به دانشگاهشون وابسته شدن... شاید هم من اشتباه میکنم ... قدیمی ترین دانشگاه تهران هم این همه تعریف رو هم داره. (!!۱۳۰۷... فکر کنم قبل از دارالفنون!)
آقا با این دو تا استاد نگیری ها .. اسماشون رو بنویس یادت نره .. این اینجوریه ... اونجوریه ، گیره! ... ببین حواست باشه ها ... بافلانی نباشی ها ... پروژه یادت نره ...ورداری ها! بسیج مسیج نری ها ..بهت بگم ... سرکاری ها! انجمن ... نهاد...!! اونو امضا کن ... اگه پرسیدن بگو :...!! بهت بگم روز اول کار رو یه سره کن! می بینی کهCase های عمران کم اند .. تموم میشه ها ... اونوقت تو می مونی و یه پسره کور و کچل که چشم و گوشش بستس ... البته فکر نکنم این هم رو زمین بمونه!! ... راستی اردو کاشان یادت نره ... بیاین حال میده!
این ها همه گوشه ای بود از نظرات و توصیه های یه عده از سال بالایی ها! دیگه خودتون قضاوت کنین ...
راستیتش خیلی نگرانم ... نگران درس و کلاس نیستم ...بیشتر نگران محیط و حواشی کلاس هام ... فکر می کنم اصلا آماده نیستم ... شاید من این جوری هستم ... ولی به هر حال این هم یه راهیه که از این به بعد باید بریم... به هر حال شکر.
ساعت 12 شد که کارتم رو گرفتم ... ۸۵۰۶۵۴۳ ...رسما دانشجو شدم . دانش .....جو!
رضا
اولا که این نگرانی تو همه هست . ورود به یه محیط جدید و ترس از اینکه چه اتفاق هایی قراره بیافته طبیعیه که به مرور زمان از بین می ره.
توصیه سال بالایی ها هم طبیعیه. می خوان یه خوبی کرده باشند. تو هم گوش کن و به شدت استقبال کن تا نخوره تو ذوقشون.البته ذهنیت داشتن راجع به یه استاد بده. خیلی هم بده. این که فلان استاد گیره و این حرفها رو گوش بده ولی بریز دور.اگه می بینی نمی تونی بریزی دور اصلا گوش نده. چون حالا استاده یه گیری به خاطر کار اشتباه یکی داده همون رو کرده پیراهن عثمان و داره .........
چقدر زود ثبت نام کردید!!!
تنها چیزی که از ترکی بلدم اینه که البته ربطی به اینجا نداره:
سنی چخ سوییرم.که فکر کنم دیگه زیاد به کارم نیاد....(آقا فرهاد یادته؟)
همین یه جمله هم خیلیه ... می دونی با دونستن همین یه جمله از چند ملیون نفر در جهان تو زبون ترکی جلو تری!!
و آنگاه من رو به آن ها آورده، گفتم:
خانم ها ، آقایان!
آن کس که اعتماد می کند، خیانت می بیند
آن کس که اعتماد نمی کند، خود خیانت کار است....
خوشحال می شم بهم سر بزنی....
امیدوارم خوشحالت کرده باشم .
کیم دی
خوبه .. خیلی پیشرفت کردی ... بالاخره این ستارخان ستارخان کردنات تاثیرشو گذاشت!!
وقتی مطلبت رو خوندم دلم خیلی بد جور گرفت. ولی تا جای من نباشی نمی فهمی.(بهت گفته بودم)
من غلط کنم خودم رو جای شما فرض کنم!!
رضا جان ! وبلاگ قشنگی داری ! از مطلبت خیلی لذت بردم ! خوشحال میشم به من هم سری بزنی !
( رضا کاشکی ترجمه هم میکردی استفاده کنیم !)
ثبت نام هم به مبرکی!
خیلی ... !
حالا هیچ کس ندونه فکر می کنه از این جوونک هایی هستی که تازگی ها با مطالعه این روزنامه ها که هر از چند گاهی مطالبی از طریقه ساخت وبلاگ و وبلاگ داری(بر وزن بچه داری!) چاپ می کنن آشنا شده و هر جایی سر می زنه می گه به بلاگ ما هم سر بزنید ...حالا یارو از چی نوشته ...از این مطلبای خز و پیل ... حالا بری ته توش رو در بیاری می بینی یه بار یه دختر۳۰ ... ۴۰ ساله(زن منظورمه!!) تو ایستگاه اتوبوس بغل دستش نشسته! ... البته همه با خوندن مطلب اخیرتون می فهمن که شما حالا حالاها باید از این فکرها بیای بیرون ...
بهت بگم که این یه بیت شعر تر جمه لازم نداره ... حیدر بابا .. دنیا ... نوح ...سلیمان ...همه رو می دونی ...الا یالان و گالان ..که میشه دروغ ... و ...آنچه مانده است ...
راستی ... این وبلاگ مال دو نفره ! مال من نیست!!
والا ما که رفتیم ثبت نام اینقدر ها هم بد نبود.
نگرانی چیز خوبیه اگر با فکر چاره همراه باشه .
شنیدی که می گن:
اگر یک سیب را گاز زدی ودیدی توش یک کرم هست نگران نشو!
اگر اون رو گاز زدی و دیدی توش یک نصف کرمه نگران شو!!!!
زندگی سیبی است ... گاز باید زد با پوست . حتی اگه توش کرم باشه!!
از این که از بدی یک استاد گفتند زیاد تعجب یا ناراحت نشو٬اگه از استادی تعریف کردند آن وقت نگران باش. راستی تبریک.
خداییش داری راست می گی...ایناز اون معدود جملاتیه که هیچ وقت فراموش نمی کنم !