دلم می نویسد نه من...

یا حق

 

گرچه مسرورم و خرسند مرا خرده مگیر                  لذت هجر تو از شوق وصال است مرا

 

سلام

 

1. رمضان:

کلاً تاحالا سعی کردم که با زبون روزه حدیثی نقل نکنم. چون می ترسم خودم درست نفهمیده باشم و درست هم منتقل نکنم. ولی عوضش آیه ی قرآن. یه آیه دیدم که مناسب می دونم بنویسم:

"ای کسانی که ایمان آورده اید! وقتی به شما گفته شود مجلس را وسعت بخشید(و به تازه واردها جا دهید)، وسعت بخشید، خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می بخشد...."  (سوره مجادله آیه ی 11)

احساس می کنم خیلی داریم فردی عمل می کنیم. هر کس منافع خودشو می بینه. توی حرم امام رضا(علیه السلام) کلی دعا و نماز مستحبی می خونه. بعد موقع نماز که می شه واسه خاطر خدا یه ذره تنگ تر نمیشینه که اون بنده خدایی که روی سنگهای سرد داره نماز می خونه بیاد و روی فرش بشینه. کلی هم احساس بخشیده شدن می کنه. بس که مستحبات رو توی بوق و کرنا می کنن. انقدر روی اذکار مخصوص روزها در تلویزیون تبلیغ میشه ولی یک بار نشده که ببینم یه چنین موردی که امر خداست و توی قرآنی که روش حرفی نداریم اومده تاکید بشه. ما ارزشها رو گم کردیم. هرکی دین خودش. سکولاریسم ولی به شکل جدید. سکولاریسمی به شکل اجتماعی که نمی دونم آیا اصلاً میشه این دو کلمه رو کنار هم آورد یا نه. تازه می شه از سؤالات احکامی که توی رسانه ها و مجالس مطرحه هم فهمید که احکام شخصی حتی در مورد مستحبات از احکام مهم اجتماعی که واجب هم هستند برای مردم مههمتر شده. اصلاً اسم خمس و احکام خمس نیست. خیلیها مالی که متعلق به خودشون نیست رو به خاطر ناآگاهی می خورن. ولی احکام نماز شب رو از بر کردن. توی این ماه خوبه که یه ذره به این مورد هم فکر کنیم. چه وعده ای بالاتر از وعده ی خدا. توی این آیه خدا گفته که اگه این کار رو بکنید، خدا برای شما وسعت می بخشد که عبارت "بهشت را" از مترجمه یعنی ممکنه هزار جور وسعت بخشیدن دیگه هم باشه.

2. این روزها:

سرم شلوغه. خوشحالم از اینکه احساس می کنم وقتم خیلی ارزشمندتر شده.دارم یه کارهایی میکنم که احساس رشد بهم میده و دارم بزرگ میشم. و وسیع تر. کمتر وقت تلف می کنم. و درس. درس هم می خونم. انقدر جدی که حاضر شدم توی وبلاگ بنویسم. البته یه هدفم انتقال این حس بود تا کسایی که الآن جدی نیستن یه تکونی بخورن. توی قسمت نظرات طنین دل هم اینو نوشتم. ما مسئولیم در قبال هزینه ها یی که برامون صرف میشه. چه مادی و چه غیرمادی.

دانشگاه هم خوبه. اوضاع به راهه. هر چند فضای کوچیک و درسی داره. ولی خیلی کارهای زیادی اون هم نه در سطوح پایین میشه توش کرد. از بعد از ورود به این محیط، خیلی دارم احساس نیاز می کنم. به اینکه خودمو توی بعضی زمینه ها قویتر کنم. یه خط فکری پررنگ تر از گذشته داشته باشم که واقعاً معلوم باشه چیه و رو هوا نباشه. و یه  خط مشی مشخص و پررنگ برای درست قدم برداشتن. باید بیشتر مطالعه کنم و بیشتر تفکر. اینو وقتی فهمیدم که ترسیدم توی این طیف گسترده ی آدم هایی که میبینم غرق بشم. و البته یه جاهایی که احساس قوت بیشتری می کردم نه تنها همراه جمع نشدم بلکه تونستم افرادی رو هم قانع کنم و با خودم همراه وو چه لذتی داره اگه راهت درست باشه و این کار رو بکنی. وجسارت خیلی مهمه. یه موقعی توی قطاار به طرف مشهد مواردی پیش اومد که من تنها أدم مخالف بودم. و چه بسا افرادی که مخالفت خودشونو اعلام نمی کنن تا مقبولیتشونو از دست ندن. " خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" لعنت به این تفکر که خخیلی از آدما رو از اصلشون دور کرده.

3. دوستان:

فکر می کردم که مثل دوران راهنمایی که با ورود به دبیرستان خیلی ها رو فراموش می کردیم این دفعه هم همین طور بشه. ولی نه هنوز روابط و آمد و شدهایی دارم که بهم می گه کارنامه ی تقریباً خوبی داری. دوستای خوبی انتخاب کردی که بیشترشون برات می مونن. بعضی هاشون بهت نزدیکن. چندتاشون تا ته برات می مونن. وبالاخره دو سه تاشون الی الابد در کنارتن. الی الابد. می دونی ابد یعنی چی؟

 برای تو...

شعر بالای مطلب. این حرف رو از ته دل میگم که باورش کنی. راستی شعرش از خود خودمه برای خود خودت.

یا علی

فرهاد                               

 

نظرات 6 + ارسال نظر
محمد مهدی جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:25

سلام
شاید یه جور اعلام مخالفت(البته کمی با چاشنی لجاجت!) باشه اما میگم که شاید قبل ها همه مطالب این پستت برام مهم بود... اما حالا فقط ۲ بود که با خودم گفتم آره امیدوارم که من و دیگران هم بتونیم یه تکونی بخودمون بدیم و خودمونو بالا بکشیم و رشد بدیم...
(راستی همین یه آرزو ۱ و ۳ رو هم در بر نمیگیره؟!...)

محمد جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:34 http://delbareaval.persianblog.com

فرهاد؛ این طوری ببینی قشنگ میشه: خواهی نشوی همرنگ؛ رسوای جماعت شو.
یا علی

محمد امین جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 http://line26.blogsky.com

۱-حرفی که از دل بر آید٬ بر دل نشیند.
۲-یه روز تومسحد دانشگاه بعد از نماز٬یک روحانی بالای منبر رفت.بهد از بسم ا... یه دعا کرد:
خدا یه کاری کن که همان طور در کارهای روزمره٬(کلاس و درس ورفیق)حضور قلب داریم.درنمازمان هم حضور قلب داشته باشیم.

[ بدون نام ] جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 22:41

فرهاد جان
۱ و ۲. «
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می آید
و بلوغ خورشید
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت
پله های که به سردابه الکل می رفت
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات
پله هایی که به بام اشراق
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت ... »

۳ . « دوستانی بهتر از آب روان ...!»
موفق باشی!

علیرضا جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 22:48 http://www.toranj.blogsky.com

فرهاد شرمنده، نظر قبلی مال من بود اسمم رو یادم رفت بنویسم! مرسی و ممنون از شعر آخرت که به قل مرحوم منوچهر آتشی:
آنکه قرار است این شعر ها را بخواند
فردا متولد شده و تا پیری من فرود آمده
او کسی است
که تمام غزل های جهان
خار دامن چرخانش اند
و غبار دامنش رنگین کمان های شگفت
در آفاق من نشانده تا پیشانی من
شرمنده ی چروک های خود نباشد
و آینده ، پایی آشیلی برای دور شدن بیابد
آینده ای که اکنون
لوحه ی گوری است نزدیک
فرسنگ نمای ابدتی بسیار دور

مشتاق دیدارت!

حسین یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:00 http://totanj.blogsky.com

سلام آقا فرهاد
خیلی حال می کنم. با با دمت گرم.
کلی میتونه تکیه گاه باشی. مثلا بضی ها نمی خوان ولی چون باید میشن‌! اما اگه یکی باشه ... قبول دارم کافی نیست. زورکی که نمی شه مردم رو جایی برد؛ میشه؟ !!
خسته نشو . ادامه بده از صمیم قلب میگه .
خدا یارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد