یا حق
سلام
"لا تموتن الا و انتم مسلمون"
دفعه اولی نیست که این آیه رو می نویسم. این دفعه خودش اومد.خیلی جای تأمل داره.خیلی به تسلیم شدن و بودن فکر کردم . مخم سوت می کشه. یاد شهدا افتادم. مهم نیست.اونا باید یاد من بیفتن. آرزوی من اینه که این جوری بمیرم.تسلیم.تسلیم.تسلیم.مرگی درخور انسان. یادمه یه بار یکی بهم گفت که خیلی دوست داری متفاوت باشی . این آرزوی مرگ ناشی از این تفاوت طلبی نیست. به این نتیجه رسیدم که باید این جوری مرد و چنین مرگی زندگی متناسب با خودش رو هم می طلبه.واسه همین الآن که از مواقع سرنوشت ساز زندگیمه رو باید دریابم.شاید نشه خیلی ارتباط بین رشته تحصیلی و روش زندگی رو بیان کرد. ولی مطمئناً رابطه دارن.می خوام رشته ای انتخاب کنم که باهاش زندگی کنم... نه رشته ای که شش سال با زجر بخونم و بعد نتیجه ش رو ببینم. میخوام رشته ای رو انتخاب کنم، که اگه سال سوم دانشگاه مَُردم پشیمون نباشم... میخوام این دفعه دیگه درست تصمیم بگیرم... .
خلاصه اینو گفتم که بعد از اعلام نتایج نگید فلانی که اصلاً قیافه ش به این حرفها نمی خورد.(البته من واسه حرف شما درس نمی خونم، گرچه نظراتتون درباره این پست خیلی برام ارزشمند و مهم خواهد بود.)
از اول نمی خواستم چنین رابطه ای بین آیه و شهادت با انتخاب رشته برقرار کنم، شد دیگه.
یه جمله ای توی یک مجله خوندم، جالبه که شما هم بشنوید... نوشته بود : " این روزها پاسخ سوال علم بهتر است یا ثروت آنقدر روشن است که معلمین از بیان آن می گریزند." ...چیزی نمی گم ... .
راستی یادم رفت که پست اول آقا رضا رو بهش تبریک بگم. براش آرزوی موفقیت می کنم.
فعلا ً...
یا علی
فرهاد
یا او
شرمنده که دو روزی بد قولی کردم ... چه کنم چند مدتی که از برنامه ریزی تو زندگیم خبری نیست، زندگیم شده این ور اون ور رفتن ... اگر روز آخر هفته باشه با بچه هاییم اگه هم اوایل هفته مثل امروز و فردا باشه باید بریم از این جلسات انتخاب رشته ...
باورتون نمی شه اتاقم هنوز بوی کنکور می ده ... هنوز مثل یه دانش آموزم...
خلاصه روزهام مثل ابر می گذرن و هر روز بی هدف تر از دیروز. بدقولی هام سر به فلک کشیده یعنی دیگه برام شده یه عادت...همه شاکین ... .
بد هم نشد که دو روز دیرتر مطلب دادم .. مثل اینکه بعضی از دوستان از اومدن من زیاد خوششون نیومده ... خوب حق هم دارن، اون قدر اسم این وبلاگ بزرگ هست که رو شونه های من سنگینی می کنه ... . این چیزا از نظر من طبیعیه، شروع هر چیزی این جوریه ... ان شاءالله که وبلاگ خوبی بشه، پا بگیره ، هر روز هم که بگذره این دلشدگان پر بار تر از دیروز بشه ... .
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می جویم.
رضا
یا حق
سلام
این هم مطلب دوم.بالاخره وبلاگ راه افتاد.امیدوارم که با کمکتون بتونیم این مسی رو به خوبی طی کنیم.
واما حرفهای امروز:
دارم از این ور و اون ور دویدن خسته می شم.فکر کردم بعد از کنکور راحت میشم ولی می بینم انقدر کار هست که وقت خالی پیدا نمی شه. از این مسافرت بر می گردی می بینی جلسه معرفی رشته هست. ا. اون که بر می گردی جلسه شورای مدرسه. وبلاگ نویسی. جلسه هفتگی.خوندن فلان کتاب که گذاشته بودی واسه بعد از کنکور.هماهنگی برنامه های جشن فارغ التحصیلی.جمع کردن کتابهای کنکور(هنوز جمع و جور نکردم) و هزار و یک کار دیگه که ...راضی باشید.تازه توی این گیر و دارباید فکر کنی که چه رشته ای بری.
این سر شلوغی رو خیلی دوست دارم.بالاخره باید یه جایی تجربه کنی.
واما من...می خوام فکر کنم.قبل از شروع دوران دانشگاه می خوام فکر کنم که چه جوری باشم.یعنی تکلیف خودم رو در برابر خیلی مسایل مختلف که باهاشون روبرو خواهم شد مشخص کنم و خودم رو در اون زمینه ها قوی کنم.با مطالعه و استفاده از تجربیاتم.تجربیاتی که تا حالا و مخصوصاً در دبیرستان کسب کردم. و بعضی از اونها چه سخت به دست اومد.
من با یقین کافر جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند
واما عضو جدید : رضا
امیدوارم با هم بتونیم اهداف وبلاگ رو بهتر دنبال کنیم.
یا علی
فرهاد
یا حق
سلام
دیگه قدر نوشتن رو می دونم...می خوام نهایت استفاده رو از این فرصت ببرم
هدف
می خوام یه بار دیگه هدف وبلاگم رو بگم: اینجا جاییه برای گفتن حرفهایی که در تعاملات روزانه مون جایی ندارن..و هدف جدیدم که به خاطر دور بودن از نوشتن بهش توجه کردم اینه که بیام بالا و پیشرفت کنم.
تصمیم
دارم به اینکه وبلاگ رو گروهی کنم فکر می کنم.البته تقریباً تصمیمم رو گرفتم و مثل پارسال اصراری بر تنها نوشتن ندارم.اگه قطعی شد حداکثر تا بیست و نهم اسم یک نفر دیگه رو هم خواهید دید.امیدوارم دوستان منت بر سر ما بگذارند.
مشهد
زیارت بودیم.چند ماهیه که خیلی به دعا معتقد شدم.بودم ها. ولی نه اینقدر.هر چی سنم بالاتر می ره بیشتر به این می رسم که ما بدون بعضی از مقدساتمون از جمله ائمه کاری از دستمون ساخته نیست و واقعاً تنهاییم.خلاصه التماس دعا داریم.
و شعری برای طلب یاری حق
ای پناه بی پناهان
از من دلشده رو نگردان
دردل سوخته آتش نیفشان
یا علی
فرهاد
سلام
خیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا این شعر رو توی وبلاگ بذارم یا نه. آخر هم تصمیممو گرفتم. ابیاتی که "" داره از حافظه. در واقع این شعر تضمین غزل حافظه که از همون قطعه اول معلومه که برای کی سروده شده. لطفاً یا نخونید یا اگه می خونید با دقت بخونید و نظرتون رو هم بگید.
" جام نهانی "
( تضمین غزل حافظ )
دوش از سر شوقت زدم آن جام نهانی از خلق نپرسم دگرت وصف زبانی
این خلق نداند که تو آن جان جهانی "گفتندخلایق که تویی یوسف ثانی"
"چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
هرشب زغم عشق تودرجهل بمویم جهلست که من مویم وشکرتونگویم
تلخ است چو فرهاداگرعشق توجویم "شیرین ترازآنی به شکرخنده که گویم"
"ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی"
هر گاه که من خیره شدم بر لب غنچه گفتند رقیبان که نگه دوخته بر چه؟
تشبیه کنم غنچه به لبهای تو گرچه "تشبیه دهانت نتوان کردبه غنچه"
"هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی"
در شوق لبانت نشود قلب من آرام صد بار که گفتی نرسدازپس ایام؟
گشتم به صبوری غم عشق تو بدنام "صدباربگفتی که دهم زان دهنت کام"
"چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی؟"
گفتم ندهی کام؟ دگر صبر ندانم ترسم که به حرمان لب لعل تو مانم
جانم بستان در دم و لیکن بده کامم "گفتی بدهم کامت و جانت بستانم"
"ترسم ندهی کامم و جانم بستانی"
هر کس که تو را دید دگر صبر نداند بی روی تو حتی به دقایق نتواند
دوری تو داغی به دل و جان بنشاند "چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند"
"بیمار که دیده است بدین سخت کمانی"
هر لحظه نهانی ز من و دیده ی مردم تو برتری از دیده و نادیده ی مردم
چون اشک میندازیم ازدیده ی مردم "چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم"
"آن را که دمی از نظر خویش برانی"
آن لحظه که دیدار رخت باز دهد پای هرگز نتوانم که شناسم سرم از پای
در راه تو فرهاد نیفتاد چو از پای "در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای"
"چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی؟"
فرهاد شیرمحمدی
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سـرزنشم نکـن دلم شکسـته اسـت
یا علی
فرهاد