بسم الله

سلام
 



دلبر برفت و دلشــــدگان  را  خبر   نکرد                یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
                                                        .
                                                        .
                                                        .
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من                کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد



   دوست دارم بنویسم.برای دلم؛ نه برای «خود»م.چون بعضی ها مینویسن برای خودشون.برای اینکه بگن هستن.من نمیخوام بگم هستم.میخوام بگم کی هستم.
درسته که انقدر سرمون شلوغ شده که دیگه وقت اینکه با خودمون تنها بشیم رو نداریم.درسته که دیگه توی جدول زمانبندی روزانه یا قرارملاقاتهای مهممون ردیفی رو به قرار مهم با خودمون اختصاص نمیدیم.ولی همیشه یه جایی هست که خود اون مواردی که جدول رو پر میکنن داد میزنن که برو پی خودت.
    نمیدونم فهمیدین چی میگم یا نه.البته خیلی هم مهم نیست.من همیشه اول حرفام یه چیزایی رو که خودم هم نمیفهمم میگم.نه نمیگم.تکرار میکنم.حرفهایی که گاهی روحم در شکایتش از جسم میگه.
به حجم وسیع زندگی فکر میکردم.پر بودن هر اتفاق کوچیکی در عین پوچی.گاهی بزرگترین اتفاقات حتی ما رو ذره ای تغییر نمیدن.وگاهی یه صدای آواز پرنده یا یه منظره زیبا یا حتی خطوط صامت یک کتاب میتونه با آدم کاری بکنه که هزار جور استراتژی تربیت قرن جدید نمیتونه اون کار رو بکنه. مثال خیلی ساده و نزدیک میزنم.یکی از دوستان میگفت:موقعی که برای کنکور درس میخوندم بعضی روزها دم غروب آفتاب که دیگه نمیشد درس خوند‏،کنارپنجره مینشستم وباصدای پر ازدحام پرنده ها آروم میشدم.
آره  اینه ارزش.شاید هزار تا کتاب در مورد کم کردن ناآرامی های یه نفر نوشته شده باشه و هزارویک تکنیک برای زیباتر دیدن زندگی پیشنهاد شده باشه،ولی هیچکدوم اون صدای گنجشک نمیشه.بعضی چیزها هیچوقت از مد نمی افتند.مثل صدای گنجشک،مثل ماه شب چارده،مثل شعر حافظ،مثل  قشنگی صحبت کردن با خالق،مثل نفس کشیدن،مثل نگاه،مثل خود زیبایی...و مثل زندگی . نمیشه با توی قاب کردن پروانه خشک شده قشنگی پرواز پروانه رو از مد انداخت.یا صدای قشنگ گنجشک رو با صدای موسیقی آهنی کشت.به خیالشون با توی قفس کردن جسم پرنده میتونن روح انسان رو از آواز پرنده به آهن سوق بدن.یا با هزار جور لختی جسم جای یه نگاه روپر بکنن.
ببخشید که یه دفعه اینقدر تندگفتم.
یکی از دوستان با ((مهر))ومحبت ما یه کتاب به عنوان هدیه تولد به ما داده بودکه خیلی لذت بردم.داداشم بهم میگه ارزش هدیه به مقدار خوشحالی دریافت کننده هدیه س.نه به قیمت یا زیبایی اون.این هدیه هم واقعا منو خوشحال کرد.هم به خاطر شخصش و هم به خاطر خود هدیه.دو تا کتاب بود.یکی هشت کتاب سهراب و اون یکی کتابی به نام ((هنوز در سفرم)) که همی چیز درباره سهراب سپهری توش میشد پیدا کرد.بهتون توصیه میکنم که اگه میخواین در مورد سهراب بیشتر بدونین به این کتاب مراجعه کنین.چون فوق العاده س.خیلی از مطالب این کتاب دست نوشته های خود سهرابه که هیچ جایی چاب نشده ومیتونه یه شمای درست در مورد زندگی سهراب بده.از این دوستم وبقیه کسانی که به یادم بودن ولو با یک تبریک که برام با ارزشه تشکر میکنم.حرفامو با یه غزل از سهراب تموم میکنم.یه غزل که جوابیه به تمام کسانی که روی آوردن سهراب به شعر نو رو ناتوانی او در سرودن شعر کلاسیک میدونن:

سایه   می  جویم  فریـب   آفتـابم  میـبرد                   آب اگر پیدا شود ،انس سرابم میبرد
چشم بستن ازجهان نقش ورنگ افسانه ایست        میشوم بیدارتر آنگه که  خوابم  میبرد
خس نداند ره کدام است و سرانجامش کدام               بیخبرافتاده ام در جوی  و  آبم  میبرد
فرصتـی  کـو  تا بیـاویزد  به  خـاری  برگ کـاه                   تـندباد  روزگـاران  با شتابم  میبرد
روی آرامش  ندیدم در کشاکش های  زیست           سیل غم چون خفت،موج اضطرابم میبرد
                                    من بخودکی ازدرمیخانه بیرون می شدم
                                      خانه اش آباد سیل می ،خرابم  میبرد

آره میشوم بیدارتر آنگه که خوابم میبرد.
 یا علی

فرهاد   

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 16:12 http://totanj.blogsky.com

از این که بالا خره وبلاگت راه افتاد خوشحالم.
در ضمن تولدت هم مبارک
موفق و منصور باشی

ممنونم.از اینکه نظر اول رو دادی خوشحالم.اون هم در اولین ساعات افتتاح وبلاگ!

پیرمغان شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 16:31 http://www.pire-harat.blogsky.com

سلام
اول تبریک
بعد هم اینکه خیلی تابلوه با حسین رفتین کافی نت و تو مطلی دادی و اون نظر گذاشته و تو جواب دادی!
شوخی کردم. باز هم تبریک.

الهه مهر دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1383 ساعت 23:02 http://www.totanj.blogsky.com

ـ قابلی نداشت ... البته نخواستم بگم این کتابه رو من دادم . (جدی گفتم.)
ــ کدوم داداشت این رو گفت ... میلانیه!!!
ــــ رفتم تو مغازه، یه دفه چشم به کتابه خورد و برداشتم. خیلی دو دل بودم. می خواستم برم پس بدم ...
ــــــــ راستی، مبارکه ...
ــــــــــ بند ۴ خیلی قشنگ بود...

رسول جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 21:50 http://totanj.blogsky.com

سلام. خوشحالم که بلاگت راه افتاد .
می دونی تازگی ها خیلی حال می کنم فقط خودم با خودم باشم. نه کس دیگه ای!!!!
فقط به خودم وقت می دم ( البته چون خیلی ها به من وقت ندادن)
تا اطلاع ثانوی از دادن وقت به دیگران معذورم!!!
خوبه یا بد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد