فریاد

یااو

 

سلام

امروز 5 شهریور است... روز کمی نیست. می دانید!

چه کرده است دوستمان زکریای رازی، که جهانی اجنبی دعاگوی اویند.جهانی وام دار اویند و چه کم می شناسند ابرمرد دنیای علم را محمد بن زکریای رازی، کاشف زندگی! تعجب نکنید.چیز کمی نیست، کسی هم امروز از او در وبلاگی نمی نویسد. یعنی اصولا این جور مطالب خواننده نداره... باید حرف از دل و عشق و ... بزنی!کسی از او نمی گوید مگر رادیو تلوزیون، آن هم تنها در 5 شهریور هر سال خبرهایی از همایش داروسازان کشور پخش می کند که بگوید این روز هم برگی از تاریخ است.اجباراً ! اما امان از آن روز که ربطی به حکومت و انقلاب داشته باشه ، مگر امان می دهند، هر شبکه، هر برنامه، حتی برنامه رنگین کمان و خاله هاش از آن روز می گویند! از 5 روز قبل تا هفته بعد از آن همه از 8  شهریور می گویند که الحق هم درست است، اما ای کاش کسی هم به فکر زکریای ما بود!

حالا هی دم زنید از اینکه چرا اینفدر کشور ما ناشناخته است! چرا؟ چرا کسی او را نمی شناسد؟ چرا؟! آخر چرا یک دکتر داروساز این مملکت چیزی از زکریای رازی نمی داند! چرا؟! مگر او دنیایی را زنده نکرد، کم نبود که کمتر از او هایی امروزه الگویی جهانی از مردم شده اند. مگرنه!

یک نکته زیبا به ما در زمان انتخاب رشته می گفتند ... یادتان هست. می گفتند: " خودتون با دستون خودتون رو حذف نکنید! " این حرف مثالی برای اینجاست. از یک طرف داغ ناشناختگی داریم ، درد فرار مغزها، فرهنگ مهاجر داریم... اما از طرفی دیگر کسی محمد بن زکریای رازی را نمی شناشد. به خدا من هم نمی شناسم! نه،ببخشید می شناسم، به اندازه دو یا سه خیابان و میدان!!

با این حرف ها کسی به یاد او نمی افتد . شاید خواندن شما به این خطوط هم کشیده نشود ولی بدانیدکه طولی نمی کشد که رازی هم فراموش می شود، حتی اسم آن خیابان و میدان را هم عوض می کنند. شاید حتی، حتی 8 شهریور هم از یادها برود! دیگر کسی از اینها نمی نویسد. می دانید آن زمان از چه می گویند، همه از تاریخ خودکشی یک ملت می گویند. یک ملت!

  .........................................................................................................                   

پی نوشت: 1. راستی این ایام پاک را به شما تبریک می گم. روزهای مقدسیه...

              2. باید بگم که من و آقا فرهاد تا پنج شنبه تهران نیستیم ... یکیمون به پابوس آقا می ره، اون یکی هم به دیدار فرهنگ و تاریخ رهسپاره... به دیدن شیرین! به دیدار کوهی که شاهد پاکبازی فرهاد بود! بیستون .

 

رضا

 

نظرات 6 + ارسال نظر
بانوی ماه یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 http://banooyemah.blogsky.com


سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

بابا بی خیال ...!

کورش یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 21:11 http://www.vulturek.blogsky.com/

رازی که هیچی. ما گنده تر از این ها داریم که نمی شناسیم. یادته چیزی نوشته بودم راجع به بازگشت به عقب و کارنامه ی دست چپ و این حرفا؟ گذشته را در سایه ی امروز بخوانیم؟ قضیه همون ه. باز رازی رو که همه به الکلی بودن می شناسن ولی خیلی های دیگه و حتی معاصران...

آخه چی بگم کورش جون! داشتم می مردم از نگفتن!!
اشکال همین جاست دیگه... کی می گه رازی آدم کوچیکیه!
آخه ما اینقدر آدم بزرگ داریم که کاشف الکل رو کوچولو می بینیم!!
البته می فهممت .. می فهمم که کیا رو می گی...

امیرحسین سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 17:59

سلام. حرف سیاسی از خودت دروکنی! ما نمی آییم زندان دیدنتا! تازه اگه بذارن!
خوش بگذره الهی!

خوش گذشت ،الهی!
آره داداش می خوام برم زندون! این رو هم نمی تونید ببینید!! جا به این خوبی!
می بینی یه عده رو این روزا به به زور می برن زندون ... بعد از یه مدت طرف دیگه از اون جا خوشش میاد. می مونه تو زندون تا اینکه به زور( ...) می فرستنش قبرستون مرخصی!

علی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 23:19

سلام
مرسی از اینکه به فکر تاریخ ما هستید
به آقای امیر حسین هم بگید یه کم چشمهای کوچیکش رو باز کنه و یه کم واقع گرایانه نگاه کنه و لازم نیست هم حتما نظر بذاره
وقتی می گید رازی فراموش شده خندم می گیره !!! بهتون می گم چرا
ما تاریخ ۲۵۰۰ سالمون و بزرگترین شاه تاریخ داره بوسیله سد سیوند از بین می ره و شما نگران رازی هستید!!!
البته بازم متشکرم که که به ما ها تلنگر می زنید تا یادمون بمونه ولی وقتی کاری از دستمون بر نمیاد لطفا خنجر به قلبمون نزنید .

علی آقا ما کوچیک شماییم! این چه حرفیه! شما که همیشه ما را یاد تاریخ می ندازی! ستارخان که یادت هست!!
شنیدی که می گن :"مشت نمونه خرواره." این رازیش بود ... حالا چه برسه به آقا.... کورش کبیر! حالا کجاش رو دیدی ... تازه شروع کردم این جوری نوشتن رو!
یادی کردی از کورش..کو آدمی که به فکر قدیمی ترین نقش نگاره تصویر انسان بر روی سنگ باشه.. نمی دونم دیدی اونجارو یا نه...( انسان بالدار رو می گم)ولی اگه دیده باشی روی همچین اثری(جهت حفاظت!) قطعه چوب کوچولویی گذاشتن که مبادا آفتاب خرابش بکنه! فکرکن یه خارجی میاد این صحنه را می بینه! چه فکری می کنه!

The one پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:54 http://insunset.blogfa.com

اگر تمام دیوان حافظ دزدی ادبی باشد چه اتفاقی می افتد؟!
حتی اگر ما تاریخ را فراموش نکنیم تاریخ ما را فراموش خواهد کرد.

ما حتی خود را نمی شناسیم!

یکم --- آقا سجاد ، ممنونم که اینقدر به من لطف داری و نظر می ذاری.

دوم ---باز هم که شد بحث هر روزمون سر کارگروهی ها!!
دزدیه ادبی!؟ اگه به گمانی هم این دزدیه ادبی باشه، به طور حتم از یه ایرانیه دیگه دزدیده، نه یه خارجی! آخه وقتی ما به حافظ افتخار می کنیم ، به خود خود خود حافظ که کاری نداریم . به اثرش کار داریم که هنوز که هنوزه مردم اون رو با جون و دل حفظ کردن. حالا این اثر اگه دزدی باشه می گیم این دیوان فلانیه ...! تازه ... بگم که دزدی ادبیه یه ایرانی از خودی بهتر از دزدیه فرهنگی ملتی از ملت دیگه است! مگه نه!!

سوم --- جون رضا دست از خوندن این جور کتابها بردار !! یه جورایی هستن!یه دفه کار دست خودت می دییا!!!

شیما جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 http://mohandesshsh.blogsky.com

سلام..مرسی از ابراز لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد